مدفن عشق‌های ناکام

وحید قرایی
وحید قرایی

پرونده‌ی طلاق را می‌توان مدفن عشق‌های ناکام نامید. جایی که برگه‌های روی هم انباشته گویی صفحات پایانی یک کتاب‌اند که روزهای واپسین یک وصال بدفرجام را روایت می‌کنند. روایتی که بویی از آن سودای عشق اولین روزهای آشنایی رنگی ندارد و آن عشق زیر خروار خروار خشم و نخواستن دفن شده است...

«عاشقم بود. تازه از آمریکا آمده بودم و از همان روزهای اول نگاه عاشقانه‌اش دلم را می‌لرزاند. پدرم مخالف بود. می‌گفت تو در آمریکا متولد شده‌ای و روحیاتت به حمید نمی‌خورد. بگذار یکی دو سالی اینجا زندگی کنی بعد برای ازدواج تصمیم بگیر. شاید دوباره از زندگی در ایران منصرف شدیم؛ اما حمید تمام مشخصات یک عاشق تمام‌عیار را داشت. همه جای زندگی من حضور داشت. حرص همه را درآورده بود. از این رفتارش خوشم آمده بود. حساب کنید که فکر می‌کردم تمام زندگی یک آدم هستم. کم‌کم من هم احساس کردم عاشقش شده‌ام. یک روز آن‌قدر دم در خانه اصرار به دیدن من و خواستگاری کرد که پدرم با او گلاویز شد و کتکی حسابی خورد. آن روز دیگر مصمم شدم که به هر ترتیب عشقمان را ابدی کنم؛ بنابراین من هم همانند او خانواده‌ام را برای پذیرفتنش و ازدواج تحت‌فشار گذاشتم. بعد از دو سال اصرار ما سرانجام به آرزویمان رسیدیم و یک عروسی بی‌نظیر برای دائمی کردن یک عشق رویایی...دو دختر هم حاصل این پیوند بود و یک زندگی مرفه و تثبیت شده...» داستان همه چیزش خوب است و گویی جان می‌دهد که یک قصه عاشقانه برایش نوشت اما زندگی همیشه روی خوشش را نشان نمی‌دهد. عشاق این داستان اما اکنون در دفتر وکیل نشسته‌اند برای طلاق توافقی. مرد آرام‌تر است. اصرار دارد مدتی جدا باشند تا بازهم شرایطشان به همان وضعیت سابقشان برگردد. زن هم گویی حرف‌های مرد را باور دارد و باور دارد که مرد عاشق‌پیشه‌اش پس از مدتی جدایی بازهم به داستان عاشقانه زندگی‌شان برمی‌گردد. چندین بار می‌گویم طلاق توافقی می‌تواند راه بی‌بازگشت باشد اما گویی زن مسخ شده است و برای بقای زندگی مشترک چاره را در ویرانی موقت آن می‌داند. مرد هم می‌گوید به صورت موقت جدا می‌شویم و بعد از یکی دو مسافرت داخلی و خارجی طولانی‌مدت دوباره زندگی را می‌سازیم...

ماه‌هایی بعد اما آن بنای ویران دیگر توسط آن زوج عاشق ساخته نمی‌شود... زن تماس می‌گیرد. گریه‌کنان... کاش به حرف شما گوش می‌دادم. زندگی و من و دخترانم نابود شد... «حمید با بهترین دوستم ازدواج کرد و رفت...»

حالا چه کسی می‌توانست باور کند که آن قصه عاشقانه به چنین پایانی ختم شود. آن عشق مشخصات یک داستان بی‌نقص را داشت اما چه شد و چه اتفاقی در وجود آن مرد عاشق افتاد که نگاه دیگری دل او را ربود. چرا آن تب و تاب به آن ماجرا رسید...

از این دست اتفاقات بسیار روی می‌دهد. دختر و پسری بودند که از ۱۶ سالگی و دبیرستان، عاشق هم شده و خانواده‌هایشان را عاصی کرده بودند. در ۲۰ سالگی تصمیم می‌گیرند از کرمان بگریزند. در اصفهان پیدایشان می‌کنند و به قول مادر دختر برای جلوگیری از آبروریزی بیشتر آن‌ها را به آرزویشان می‌رسانند و ازدواج شکل می‌گیرد؛ اما دقیقاً سه ماه پس از ازدواج برای طلاق توافقی مراجعه کرده بودند. دختر می‌گفت: «چنان عاشقش بودم که فکر می‌کردم بدون او می‌میرم؛ اما انگار همه عشقم در خدمت آن تعقیب و گریزهای عاشقانه بود. زیر یک سقف که رفتیم انگار همه تصوراتمان از زندگی مشترک غلط بود. اصلاً قابل‌تحمل نبود برایم که رسماً شوهرم باشد و بی‌مسئولیتی‌های او را ببینم. انگار آبی بر عشق آتشینمان ریخته بودند. خیلی زود کم آوردیم و تصمیم گرفتیم هرکدام به راه خودمان برویم. خدا را چه دیدی شاید دوباره عاشق هم شدیم!»

آن مرد و زنی که صورتشان از خشم یکدیگر در مقابل دادگاه خانواده سرخ است روزگاری صورتشان از عشقی که در وجودشان احساس می‌کرده‌اند گل می‌انداخته پس باید مراقب بود از رنگ باختن عشق پس از ازدواج. اینکه در کنار احساس عاشقانه اقتضائات زندگی مشترک را هم در نظر گرفت که همه‌اش رنگ عاشقانه ندارد. در پرونده‌های طلاق به‌جز خانم‌هایی که در سن پایین ازدواج کرده و معمولاً می‌گویند ازدواجشان اجباری بوده و از عشق چیزی در چنته نداشته‌اند در اکثر موارد احساس عاشقانه زوجین در بدو آشنایی مورد تأییدشان قرار می‌گیرد اما گویی ازدواج و نحوه ادامه معاشرتشان آن عشق را به حاشیه می‌راند حالا برای برخی زودتر و برای برخی دیرتر. در مواردی هم که زندگی مشترک ادامه می‌یابد دیدن معاشقه‌های زناشویی و آن احساس ناب خودش به امری کمیاب بدل می‌شود؛ بنابراین باید بپذیریم یا ما در تعریف عشق به خطا می‌رویم و یا شیوه مراقبت از عشقمان را به‌خوبی فرانگرفته‌ایم و خیلی زود آن را در روزمرگی‌های زندگی به روزمره‌ای دیگر تبدیل می‌کنیم.

پرونده‌های طلاق را باید مدفن عشق‌های ناکام قلمداد کرد... عشق‌هایی که به‌سرعت وجود آدم‌ها را فرامی‌گیرد و در گذر زمان چنان غبار بر آن‌ها می‌نشیند که و از چشم و دل می‌روند گویی هرگز وجود نداشته‌اند...

رمزگشایی از جعبه سیاه روابط عاشقانه در گفت‌و‌گو با کاظم نعمت‌الله‌زاده‌ماهانی؛ دکترای روانشناسی بالینی

مهسا حقانیت
مهسا حقانیت
رمزگشایی از جعبه سیاه روابط عاشقانه در گفت‌و‌گو با کاظم نعمت‌الله‌زاده‌ماهانی؛ دکترای روانشناسی بالینی

«عشق» طعم متفاوتی دارد، از راه می‌رسد همه‌چیز را تغییر می‌دهد، دیگر هیچ‌چیز مثل گذشته نیست، «عشق» نه‌تنها روح و روان عاشق را درگیر می‌کند که تغییراتی در جسم او به وجود می‌آورد، عاشق با دیدن معشوق جان می‌گیرد و با ندیدنش تب می‌کند و آزرده‌جان می‌شود.

اما «عشق» از جنبه‌های مختلفی مانند علم روانشناسی قابل بررسی و واکاوی است به همین علت با «کاظم نعمت‌الله‌زاده‌ماهانی» دکترای روانشناسی بالینی و عضو هیئت‌علمی دانشگاه آزاد اسلامی و نائب رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره استان کرمان به گفت‌و‌گو نشستیم تا او درباره چگونگی شکل‌گیری عشق، راه و روش عاشقی و تأثیر عشق بر روان و جسم فرد عاشق بگوید.

این دکترای روانشناسی در گفت‌و‌گوی پیش‌رو از شکست عشقی و سردی عشق هم سخن گفته و راهکارهایی برای درمان آن ارائه کرده است.

علم روانشناسی چه تعریفی از عشق دارد؟

عشق، یک تجربه انسانی و یک تجربه هیجانی است که مورد توجه متفکران حیطه‌های مختلف ازجمله ادبا، شعرا، فیلسوفان و روانشناسان است. ما عشق را به‌عنوان یک هیجان تلقی می‌کنیم معمولاً هیجان‌ها پاسخی به یک عامل و محرک به همراه یکسری تغییرات جسمی هستند. معمولاً در تجربه هیجانی عشق، شما یک عاشق دارید و یک شخصی که مورد علاقه عاشق است به اسم معشوق.

لطفاً درباره انواع عشق از دیدگاه روانشناسی صحبت بفرمایید.

وقتی به‌عنوان یک سازه روانشناسی و تجربه هیجانی به عشق نگاه کنیم، افراد در شرایطی قرار می‌گیرند که می‌توانند مستعد این تجربه باشند و ارتباط تنگاتنگی بین انتخاب همسر و تجربه عشق وجود دارد. این تجربه انسانی که خاص آدم‌هاست به شکل‌های مختلف نمود پیدا می‌کند و یا می‌توان انواعی برایش قائل شد.

در مباحث روانشناسی افراد متعددی درباره تجربه عشق تحقیق، بررسی و نظریه‌پردازی داشته‌اند که یکی از این افراد استنبرگ است، استنبرگ باورش بر این است که سه عنصر اصلی در عشق وجود دارد، «صمیمیت، شور و علاقه جنسی و تعهد». بسته به اینکه کدام‌یک از این مؤلفه‌ها غلبه داشته باشد، افراد انواع مختلفی از عشق را می‌توانند، تجربه کنند.

عشق رمانتیک را داریم که بیشتر مؤلفه شهوانی و جنسی دارد و افراد بسیاری در جوانی درگیر آن می‌شوند و عشق رمانتیک را تجربه می‌کنند.

گاهی اوقات مؤلفه‌های روانشناختی در ایجاد یک عشق تأثیر بیشتری دارند و رفتار، خصوصیات، سلوک و کردار افراد سبب می‌شود، جذاب باشند و مورد عشق قرار گیرند، اینجا «خاطرخواهی» را داریم که به‌عنوان یک نوع دیگر از عشق و یک عشق روانشناختی است.

گاهی اوقات ممکن است افراد تجربه عشق کامل را هم داشته باشند که صرف مؤلفه رمانتیک یا شهوانی یا خاطرخواهی نیست و فراتر از آن می‌رود معمولاً در عشق کامل هر سه مؤلفه عشق، صمیمیت، جنبه‌های شهوانی و تعهد را داریم.

یک شکل از عشق را هم داریم که بر تعهد قائل است و سایر مؤلفه‌ها را ندارد که از آن به‌عنوان عشق پوچ نام می‌برند.

نظرات مختلفی درباره عشق وجود دارد و در یک بررسی که روانشناسی به نام روبین انجام داده است، دیده‌اند در افراد عاشق مؤلفه‌هایی مانند اعتماد، نیازمندی، علاقمندی، مثبت دیدن طرف مقابل و به‌نوعی تعهد از مؤلفه‌های اصلی هستند که افراد عاشق نسبت به معشوق تجربه می‌کنند یعنی وقتی فرد، عاشق یک نفر دیگر است، احساس نیاز به او دارد و علاقمند است وقت خود را با او بگذراند، به او اعتماد دارد و حتی می‌تواند چشمش را به روی خطاهایش ببندد.

عاشق چه ویژگی‌های جسمی و روحی دارد؟

در آغاز بحث عرض کردم، عشق یک تجربه هیجانی است، بنابراین عشق هم مانند همه هیجانات، مؤلفه‌های جسمی، زیستی و فیزیولوژیک متعددی دارد. حالا نگاه کنیم، ببینیم، عشق چگونه شروع می‌شود، وقتی یک فرد با فرد دیگری مواجه می‌شود به دلیل پیش‌نیازهای زیستی، فیزیولوژیک، جسمی و ازجمله جنسی که دارد، یک خنده، یک نگاه و یا یک رفتار توجهش را جلب می‌کند، این رفتار وقتی مثبت باشد با آمادگی جسمی که وجود دارد یکسری تغییرات زیست فیزیولوژیک اتفاق می‌افتد که سبب دلبستگی و جذابیت اولیه می‌شود و به دنبال آن تغییرات هورمونی و زیست‌شیمیایی سبب شکل‌گیری عشق می‌شود.

عوامل هورمونی مانند اوکسی توسین، هورمون‌های مردانه و زنانه و دوپامین در عاشق وجود دارد و فنیل‌اتیلامین که ماده‌ای شبه‌آمفتامین هست نیز معمولاً در سیستم عصبی عشاق آزاد می‌شود، اما در برانگیختن علاقه نقش فرومون‌ها را نباید نادیده گرفت، فرومون‌ها مواد معطری هستند که در عرق بدن وجود دارند و سبب می‌شوند، جذابیتی بین دو جنس مخالف ایجاد شود.

وقتی که این عوامل زیستی وجود داشته باشند هورمون‌های احساسی هم نقش ایستایی در تجربه عشق بازی می‌کنند، آدرنالین سبب تهییج بدن می‌شود و تپش قلب را ایجاد می‌کند، شنیده‌اید که می‌گویند «از پریدن‌های رنگ و از تپیدن‌های دل/عاشقِ بیچاره هرجا هست، رسوا می‌شود...»

اندیشیدن به معشوق هم ممکن است موجب این تغییرات شود، افراد عاشق معمولاً با فکر به معشوق به خواب می‌روند و صبح‌شان را هم با اندیشیدن به معشوق آغاز می‌کنند و این مواردی که گفتیم حتی با اندیشیدن و تجسم معشوق هم ایجاد می‌شود.

...

زخم‌های ما همه از عشق است، عشق...

فهیمه رضاقلی
فهیمه رضاقلی

من فکر می‌کنم معنای عشق و حس و حال آن تا حد زیادی به سن و سال آدم مربوط می‌شود؛ نه اینکه الآن چندساله باشیم، اینکه اولین تجربۀ خود را از عشق در چه برهه و زمانه‌ای داشته‌ایم، بر دیدگاه ما از عشق و اثر آن بر زندگی‌مان نقش متفاوتی خواهد زد. برای منِ دهۀ شصتی، اولین تجربۀ عشق در نوجوانی و در دوره‌ای بود که حرف زدن از عشق قدغن بود و عاشقی کردن، یک تابو. شاید همین منع‌مان از عشق بود که ما را بارها عاشق کرد؛ عشق‌هایی سوزان، در خفا و اغلب ناگفته که حتی هیچ‌گاه نفهمیدیم معشوق مورد نظر هم آیا همان حس ما را در دل دارد یا نه! اما عشق که خبر نمی‌دهد، عقل و منطق هم برنمی‌دارد که اگر این‌طور بود نامش عشق نمی‌شد. نمی‌دانم عشق در نظر نوجوان‌های امروزی چه معنا و جایگاهی دارد اما بر اساس آنچه پیرامون خود و در جامعه می‌بینم حس می‌کنم عشق برای دختر و پسرهای امروزی خیلی متفاوت‌تر از آن حسی است که ما تجربه کردیم. آن‌ها هم بارها عاشق می‌شوند و فارغ، اما فاصلۀ این عشق و عشق بعدی‌شان گاهی کم‌تر از چند ساعت است؛ عشق‌های امروزی کاملاً در دسترس هستند، عمق ندارند و خیلی زود فراموش می‌شوند؛ اما برای ما تجربۀ فراق و دوری، خود بخشی از عشق بود و معمولاً دورانش بیش از زمان عاشقی طول می‌کشید. امروز که با نگاه یک زن بالغ و تقریباً عاقل به عشق می‌نگرم، آن را یک وضعیت آنُرمال و یک عارضه می‌دانم؛ عاشق شدن شباهت‌های زیادی به اعتیاد دارد و رفتارهای عاشق از شوق وصل تا درد هجران تا حد زیادی شبیه فرد معتاد است. عشق یک بیماری لذت‌بخش است برای روح که اگر با کمی عقل و درایت درمان نشود، به نفرت، خیانت، رهاشدگی و جدایی‌های غم‌انگیز می‌انجامد. امروز دیگر صفت‌هایی مثل تقدس عشق و برترین بودنش در میان سایر احساسات را نمی‌توانم بپذیرم؛ در سال‌های نوجوانی که شریعتی‌خوان قهاری بودم، این جملات را همیشه با خودم زمزمه می‌کردم و می‌نوشتم: «خدایا به هر که دوست می‌داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست‌تر می‌داری بچشان که دوست داشتن از عشق هم برتر است.» امروز معنای این جملات را با تمام وجود و با مصداق‌های فراوان از زندگی خودم و دیگران درک می‌کنم. اگر عشق‌مان را با صبر و تدبیر و گاه فداکاری به دوست داشتن تبدیل نکنیم و درواقع ارتقا ندهیم، خیلی زود از کف‌مان می‌رود؛ اما اگر نگه‌اش داریم، عمیق‌تر می‌شود و ماندگار. ژان کلود کافمن در کتاب «لباس‌های چرک، زوج‌ها و ماشین لباسشویی‌شان» می‌گوید: بسیاری از داد و بیدادها و اختلاف‌های زوج‌های امروزی نه بر سر عشق رمانتیک، بلکه دربارۀ انجام کارهای خانه است! من فکر می‌کنم این سرنوشت محتوم همۀ عشق‌هایی است که به وصال می‌انجامند و این هنر ماست که چگونه از عشق‌مان مراقبت کنیم و در گیر و دار روزمرگی‌ها و گرم و سرد روزگار که قطعاً حرارت عشق ما را هم کم می‌کند، یادمان نرود روزی چرا و چطور عاشق همین آدمِ معمولیِ گاه بداخلاق و گاه خسته‌کننده بودیم.

پایانی برای عشق و آزادی در ازای چند کالای بیشتر

فردین نمیرانیان
فردین نمیرانیان

قدیم‌ترها آن‌طور که در خاطرۀ کودکی‌مان مانده و یا بزرگ‌ترهایمان برایمان تعریف می‌کنند: موعد عقد یا عروسی که می‌رسید مادر یا مادربزرگ سراغ گنجه‌شون می‌رفتند و یک انگشتر یا لباسی از آن بیرون می‌آوردند آن را به عروس می‌دادند و نقل می‌کردند این وسیله از مادرشان به آن‌ها رسیده است و آن را به فرزند خود هدیه می‌دادند. پدرها اغلب ساعتی قدیمی که یادگار پدرشان بود را به فرزندشان هدیه می‌دادند. هدیه‌ها و پیشکش‌ها و کارهای دیگری نیز بود که انجام می‌شد؛ اما مهم‌ترین هدیه همانی بود که از گنجه بیرون می‌آمد. کسی در مورد قیمت ساعت یا لباس یا انگشتر نمی‌پرسید. ارزش این وسایل نه به قیمت آن‌ها که به قدمتشان بود.

روزگار سپری شد و با سپری شدنش دستخوش تغییرات زیادی شد. کارخانه‌ها با محصولات مختلف سر برآوردند، خدمات گوناگون از راه رسیدند و نرم‌افزارهای متفاوتی ابداع شدند. در ابتدا به بسیاری از آن‌ها نیاز چندانی نبود؛ درنتیجه تبلیغات گوناگون شروع شد. القای این حس به مشتری که به این کالا نیاز دارد برای انواع و اقسام کالاها فراگیر شد. ذره‌ذره فضای خانه‌ها از انسان‌ها خالی‌تر شد و از اشیا سرشارتر؛ اما متأسفانه حتی همین تحول هم پایان ماجرا نبود: اشباع شدن جامعه از یک کالا، فروش آن را با کاهش قابل‌توجهی مواجه می‌کرد، درنتیجه راه‌حلی ارائه شد تا مخاطب کالا، یا همان خریدار، هرچند وقت یکبار، ظرف کوتاه‌ترین مدتی که توانایی آن را دارد اقدام به تعویض وسایل خود و جایگزین کردن آن با وسایل جدید کند. طیف‌های مختلف گوشی‌های موبایل با پیشرفت بسیار آهستۀ تکنولوژی پی‌درپی ارائه می‌شوند، اتومبیل‌ها و سایر وسایل گوناگون، با تغییراتی کوچک و تدریجی مداوم ارائه می‌شوند و مردم مدام و مدام خرید می‌کنند. پدیدۀ تلخ عصر مدرنیته که به آن اقتصاد مصرفی، یا مصرف‌گرایی می‌گویند: مصرف‌گرایی اگرچه برای عده‌ای سود هنگفت و کلانی در بر دارد، اما به شکل‌های مختلف بلای جان جامعۀ امروزی شده است. نخست بلایی که بر سر محیط‌زیست می‌آورد، اگرچه جمعیت هشت میلیاردی کرۀ زمین و نیاز به آب و غذا و مکانی برای زندگی، ما را با کمبود منابع زیست‌محیطی مواجه کرده است، اما بررسی‌های به عمل‌آمده نشان می‌دهد میزان آسیبی که طبقۀ مصرف‌گرای جامعه و جوامع مصرفی به خاطر سبک زندگی‌شان به محیط‌زیست وارد می‌کنند به‌مراتب از خطر جمعیت بالای انسان‌ها بیشتر است. برای تولید کالاهای مصرفی منابع اولیه متعددی مصرف می‌شود، در کنار مصرف این کالاها آب قابل‌توجهی در چرخۀ تولید یک کالا استفاده می‌شود که بسیار بیشتر از مصرف آب مستقیم خانوارهاست؛ و همچنین تولید یک کالا آلودگی‌های متعددی را در پی دارد، در پایان ماجرا تعویض زودبه‌زود کالاهای مصرفی، پیش از آن‌که به انقضای واقعی خود رسیده باشند، حجم عظیمی از زباله با ماندگاری بالا ایجاد می‌کنند. زباله‌هایی که در ترکیب با زباله‌های تر تولید شیرآبه می‌کنند و جدای از آن وارد چرخۀ غذایی بسیاری از حیوانات و درنهایت انسان‌ها می‌شوند.

پیامد دیگر مصرف‌گرایی و جامعۀ مصرفی تغییر سبک زندگی انسان‌هاست. هنگامی که تبلیغات متعدد کالاهای گوناگون اعم از یخچال‌های آن‌چنانی و غیره از تلویزیون و جاهای دیگر به نمایش درمی‌آید، اگرچه در خوش‌بینانه‌ترین حالت شصت درصد مردم قادر به خرید کالای تبلیغ شده هستند، اما اکران این تبلیغات برای صد درصد مردم صورت می‌گیرد. به چهل درصد از مردم این احساس القا می‌شود که برای خوشبخت بودن به این کالا نیاز دارند و آن را در سبک زندگی آن‌ها تعریف می‌کنند؛ اما قدرت خرید کم این چهل درصد از مردم به آن‌ها اجازۀ خرید بسیاری از کالاها را نمی‌دهد و آن‌ها هر روز و هر روز به دلیل آنچه تفاوت زندگی جاری‌شان با سبک زندگی مطلوب‌شان است رنج می‌کشند و به دلیل این احساس محرومیت، از لمس خوشبختی بازمی‌مانند.

تلخ‌ترین قسمت ماجرا اما چیزی است که بر سر روابط‌مان می‌آید. برخلاف آنچه که فکر می‌کنیم مصرف‌گرایی کالا، نسبت به سایر ابعاد زندگی‌مان بی‌تفاوت نیست و تار و پود زندگی‌مان را دستخوش تغییر می‌کند. خانه‌هایی که روزی درب‌شان چفت و بست محکمی نداشت و صرفاً محلی برای خوابیدن بود و حیاط‌شان جایی برای معاشرت با دیگران، امروزه به پناهگاهی تبدیل شدند. پناهگاه‌هایی روزبه‌روز انفرادی‌تر، جان‌پناه‌هایی نه برای معاشرت که برای دور ماندن از دست دیگران. برای داد و ستد وسایل و خیلی چیزهای دیگر با دیگران قرارداد می‌بندیم. قراردادهایی بیشتر و بیشتر. رفاقت و انسانیت به قراردادهایی محاسبه شده تبدیل می‌شوند؛ و این قراردادها تدریجاً وارد روابط عاطفی و عشق می‌شوند: در دنیای مدرن یک رابطه، نه تعاملی برای بخشش و دریافت بی‌چون و چرای احساس و ایثار که داد و ستدی با ریزترین محاسبات برای خدمات صورت گرفته است. ابراز عواطف و اعمال نه از روی احساس درونی که بر طبق قراردادهایی نانوشته اعمال می‌شوند و کمترین تخطی از این قراردادهای نانوشته به جدایی منجر می‌شود. عادت کردن به تعویض گاه‌به‌گاه وسایلی که در طول روز زیاد از آن‌ها استفاده می‌کنیم نظیر تلفن‌همراه، فقط پیامدهای تلخ زیست‌محیطی ندارد؛ بلکه مدام و مدام بیشتر عادت می‌کنیم به تعویض گاه‌به‌گاه خیلی از چیزها، ازجمله شریک زندگی‌مان. به دل نبستن به چیزهایی که دل ندارند و حتی دل دارند. با این حال خروج از رابطه‌ای که تمام روح و وجودمان را درون آن قرار داده‌ایم کار ساده‌ای نیست. پس علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. همیشه باید بخش قابل‌توجهی از وجودمان را برای آسیب ندیدن از جدایی پیش‌رو نزد خودمان نگه داریم؛ و خب وقتی بهترین قسمت یک رابطه قرار است روح و وجودی باشد که درون رابطه قرار دارد و از محبت‌ها و عشق ورزیدن‌ها لذت ببرد، طبیعتاً هرچقدر وجود کمتری درون رابطه وجود داشته باشد، احساس شادی و خوشبختی کمتری سهم ما از رابطه می‌شود. و این معاملۀ خودخواسته و آزادانۀ انسان‌های عصر مدرنیته است که عادت کنند به تعویض گاه‌به‌گاه کالا و پس از آن انسان و برای تعویض گاه‌به‌گاه انسان، نیاز به کنترل هرچه بیشتر وجود و جلوگیری از ورود آن به رابطه پیدا می‌کنند و درنتیجۀ تمامی این اتفاقات دومینو وار، روابط روزبه‌روز حالتی پوشالی‌تر به خود می‌گیرند.

به‌طور قطع هر جامعه‌ای باید از خود سؤال کند. چرا در عصری که گمان می‌بریم آزادترین عصر حضور انسان در جهان است و سرشار است از انواع و اقسام روابط و سایر آزادی‌های دیگر، با پرزرق و برق‌ترین کالاهای رفاهی که روزبه‌روز بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شود، «افسردگی»، بیماری قرن عنوان شده است.

در پایان باید عنوان کرد ماجرا از جایی تلخ‌تر می‌شود که انسان مدرن و امروزی، از شدت وابستگی به مصرف‌گرایی و تکنولوژی، با رضایت کامل و خودخواسته، آزادی بیشتر و بیشتری را می‌بخشد تا امکانات و تکنولوژی بیشتر و جدیدتری را دریافت کند.

پایانی برای عشق، آزادی و تمامی ارزش‌هایی که تا به امروز دوستشان داشته‌ایم، در ازای چند کالای بیشتر.

نسبت عشق و ازدواج

دکتر حسن محدثی
دکتر حسن محدثی

عشق و ازدواج دو چیز متفاوت‌اند. ازدواج بیش‌تر یک قرارداد اجتماعی و حقوقی برای تشکیل زندگی مشترک است.

عشق قبل از هر چیز امری وجودی است اما ازدواج یک نهاد اجتماعی است. عشق می‌تواند به ازدواج منتهی بشود یا نشود.

عشق و ازدواج لازم و ملزوم هم نیستند و هم‌عرض هم نیز نیستند. بسیاری از عاشقی‌ها بوده که هرگز به ازدواج ختم نشده و حتی بسیاری‌شان به وصال هم ختم نشده است.

در دوران ما معمولاً افراد اوّل عاشق می‌شوند و بعد بعضی از آن‌ها با هم ازدواج می‌کنند. گویا گزارش‌هایی هم هست که برخی اول ازدواج کرده‌اند اما بعد عاشق هم شده‌اند! در این مورد باید مطالعه‌ای تجربی صورت بگیرد تا ببینیم واقعاً بعد از ازدواج بین دو نفر عاشقی رخ داده است یا خیر؟! اما امر غیرممکنی نیست و ممکن است در مواردی این‌گونه باشد.

این‌که رابطه‌ی عاشقانه لزوماً «باید» به ازدواج ختم بشود یا ازدواج حتماً «باید» بر مبنای عشق صورت گیرد، بحث‌هایی هنجارین‌اند؛ اما آنچه در جهان واقع رخ می‌دهد، این‌گونه نیست؛ یعنی ازدواج‌هایی صورت می‌گیرد بدون عشق و عشق‌هایی رخ می‌دهد بدون این‌که به ازدواج منتهی شود.

در مورد این‌که ازدواج با عشق خوب است یا بدون عشق، نمی‌توان فرمولی ارائه کرد. چون زندگی مشترک یک فرآیند طولانی و پیچیده است نمی‌توان گفت که زندگی مشترک با عشق آغازین تضمین می‌شود.

مهم‌ترین عنصر در زندگی مشترک مسئولیت‌پذیری متقابل و حفاظت مداوم از رابطه است.

زندگی مشترک امر بسیار پیچیده‌ای است. هر نوع تصور خام در باب آن می‌تواند مشکل‌ساز باشد.

ظاهراً بسیاری از نیاکان ما بدون عشق ازدواج می‌کردند اما زندگی مشترکشان مشکلات کم‌تری داشت.

در جهان ما تداوم طولانی‌مدت زندگی مشترک همراه با خشنودی، امری کم‌تر دست‌یافتنی است.

چنین چیزی نیازمند برخورداری از هنر زندگی کردن از سوی هر دو طرف است و چون ما هرگز در تعلیم و تربیت و آموزش‌وپرورشمان چنین هنری را نمی‌آموزیم، لذا تحقّق آن در جهان واقعی امر بسیار نادری است.

به نظر من از همان ابتدا (قبل از ازدواج) بهتر است توقعاتمان را از زندگی مشترک کم کنیم و نگاهمان را تصحیح نماییم.

ببخشایید که مأیوستان می‌کنم!

عشق وسیله‌ای بودی برای آرامش "من"

محمدرضا قربانی
محمدرضا قربانی

عشق چیست؟ هرکس نظری دارد. فیلم میان‌ستاره‌ای (Interstellar) را دیده‌اید؟ در میان نمایش آن همه جلوه‌ بصری فوق‌العاده و قوانین علم فیزیک و نجوم، یکی از صحبت‌های مهم این فیلم ارائه تعریفی جدید از عشق است. می‌گوید عشق مانند طول، عرض، ارتفاع و زمان یکی از بُعدهای کائنات است. بُعدی بسیار بزرگ که در دل خود حداقل شامل چهار بُعد قبلی نیز می‌شود. به همین دلیل است که دو نفر در هر زمان و در هر مکان از این کیهان پهناور که باشند، باز هم می‌توانند عاشق یکدیگر باشند؛ زیرا این بُعد عشق است که فارغ از زمان و مکان می‌تواند دو نفر را به هم متصل نگه دارد؛ اما از نظر علمی مفهوم این جمله بسیار بزرگ است. بزرگ مثل همان سنگی که نشانه نزدن بود. شاید نسل بشر منقرض شود اما نتواند این گزاره را از منظر علمی اثبات یا رد کند که عشق یکی از ابعاد کیهان است. پس تا آن روز بهتر است به کره خاکی خودمان برگردیم و در روی زمین به دنبال پاسخ این سؤال بگردیم.

تصور کنید در روی زمین و از میان میلیاردها انسان ساکن بر روی آن، عاشق یک نفر شده‌اید. به سمت او می‌روید و می‌گویید: «احساس می‌کنم عاشق تو شده‌ام. حاضرم برای تو و برای در کنار تو بودن هرکاری انجام دهم». دقت کردید؟! شما به یک انسان دیگر ابراز علاقه کردید اما نظر او را جویا نشدید. حدس بزنید چرا؟ زیرا نظر او اهمیت نداشت که اگر داشت قطعاً می‌پرسیدید. پس نظر چه کسی اهمیت دارد؟ پاسخ ساده است، من. از میان این‌ همه می‌خواهم با تو باشم، چون «من» در کنار تو احساس آرامش می‌کنم. می‌خواهم تو از آن «من» باشی زیرا اینگونه دغدغه فکری «من» کمتر است. حاضرم هرکاری انجام دهم تا لبخند بر لبان تو نقش ببندد، زیرا دیدن خندۀ تو باعث شادی و آرامش «من» است. عشق فارغ از این ظاهر زیبایی که دارد در باطن خود نمود و مظهر خودخواهی انسان است. از حس مالکیت بر معشوق تا کوچکترین و بزرگترین کارهایی که در ظاهر برای او انجام می‌دهید، همه و همه برای آرامش خودتان است. ممکن است عاشق و معشوق‌های زیادی دیده باشید که در رابطه‌شان دست به کارهای عجیبی برای یکدیگر می‌زنند و همیشه این سؤال به ذهن خطور می‌کند که با چه منطقی ممکن است یک نفر چنین کارهایی بکند. پاسخ می‌تواند این باشد که فرد عاشق در وهله اول ناخودآگاه به فکر خویش است و از احساس خوشایندی که از انجام این کارها برای معشوقه‌اش کسب می‌کند لذت می‌برد و به آرامش می‌رسد؛ اما این خودخواهی می‌تواند خطرناک‌تر از این‌ها باشد. حتماً داستان‌های عشقی تلخ و پرغصه‌ای که منجر به اسیدپاشی شده‌اند را شنیده‌اید. یادم است در یکی از این حادثه‌ها خبرنگاری با فرد اسیدپاش مصاحبه‌ای ترتیب داده بود. در پایان او جمله‌ای گفته بود که بسیار جای تعجب داشت، «هنوز عاشقش هستم و دوستش دارم»؛ اما چطور ممکن است عاشقی که روزی حاضر نبود یک خار به پای معشوقه‌اش برود حال بر روی او اسید بپاشد و تا آخر عمر او را از داشتن یک زندگی عادی محروم سازد. جدای از دلایلی مثل عدم توانایی در کنترل خشم، حس انتقام، جنون آنی،... و موارد دیگری که همگی منجر به بروز چنین حادثه‌ای می‌شوند؛ خودخواهی نهفته در عشق عاملی انکارناپذیر است. وقتی که قرار نیست «من» آرامش داشته باشم، وقتی که قرار نیست این فرد برای «من» باشد، وقتی که قرار نیست این زیبایی برای «من» باشد، می‌خواهم برای هیچ‌کس دیگر هم نباشد؛ حتی معشوق «من».